۱۳۸۵ آذر ۸, چهارشنبه

ميدان

رديف شده بودند همه سر خط . انگار نه انگار كه قراره اتفاقي بيافته . بوي نم خاك و بوي چوب سوخته قاطي شده بود . يكي در ميون داشتند مي لرزيدند . اما كسي نطق نمي كشيد . صداي نفس هم نمي اومد . فقط گاهي ترق و تروق چوب خشكيده وسط آتيش بلند مي شد . هوا ابر بود هنوز . اما باران نداشت . صداي قارقار جيپ كه از ته ميدان بلند شد ، رديفها موازي شد و همه سر پنجه ايستادند . كسي به آتش نگاه نمي كرد . جيپ درست جلوي تير چوبي ايستاد . سرجوخه سلام داد . شق و رق . يكي از توي جيپ داد زد : «يالا . يخ زديم .» يكي با لگد كشيد زير چهارپايه . صداي قژ و قوژ چوب خشكيده بلند شد . چيزي عين پاندول تو هوا تكان مي خورد . جيپ دوباره گاز خورد و رفت . بوي چوب سوخته با خاك نم خورده مي آمد . سرما شده بود .

۱۳۸۵ آبان ۲۵, پنجشنبه

حکایت پاییز

1- حکایتی دارد پاییز امسال . حکایت سفر و چرخیدن . مثل سفر برگ از شاخ تا خاک . مثل سفر درنا ها . حکایتی دارد این پاییز با هوای ناب پاییزی اش . آسمانهای پاییز را دوست دارم و هوای بی مانندش را . نفس کشیدن در این هوا ، هوایی ک انگار همدردی می کند با بدنت .
بریدن حدیث امسال پاییز ما است . بریدن و رفتن . بریدن و نماندن . بریدن و فکر نکردن ، نگران نبودن ، مشوش نبودن ، هراسناک نبودن و نبودن و نبودن . بریدن و رفتن .
2- به : تو . به یاد کافه میدان هفت حوض
نشسته ای ، اما تندتر از من می دوی . خیلی تندتر . فقط می ترسم آنقدر دور شوی که دیگر نبینمت . نشسته ای . اما قدت از همه ما بلندتر است . من هرچه قد می کشم ، نوک پنجه می ایستم ، قدم به قدت نمی رسد. نشسته ای و به همه دنیا می خندی و می خندانی . بیخود فکر می کردم نشستن یعنی نرفتن ، یعنی ماندن ، یعنی ندیدن . تو نشسته ای و می روی و می بینی . بهتر از همه ما . باور کن . من نمی توانم مثل تو ببینم ، بدوم ، قد بکشم ، بخندم ، داد بزنم . حسودیم می شود به تو . دوست دارم موهایت را بکشم تا جیغ بزنی . تا دلم خنک شود . دوست دارم با لگد بزنم به ساق پایت تا اشک توی چشمهایت جمع شود . تا من دلم خنک شود . حسودیم می شود به تو . به تو که نشسته ای و همه جا را بهتر از من می بینی . بهتر از همه می بینی . نشسته ای و داری پس دنیا بر می آیی . داری دنیا را با خنده هایت کلافه می کنی . اما من زیاد نشستنت را دوست ندارم . خودت دیدی . ساحل دریا هم دوست نداشت . ماه هم دوست ندارد . خورشید هم دوست ندارد . عادت نکن به نشستن . ذات تو نشستن نیست . پریدن است ، رفتن است ، دویدن است . قول بده دفعه بعد ، همپای من بدوی . قول بده تندتر ندوی . من به پایت نمی رسم . قول بده همپای من بدوی . قبول ؟