۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

شب روشن : بر سواد سنگفرش راه

با تمام خشم خویش

با تمام نفرت دیوانه وار خویش

می کشم فریاد:

ای جلاد!

ننگت باد!

آه، هنگامی که یک انسان

می‌کُشد انسان دیگر را،

می‌کُشد در خویشتن

انسان بودن را.

بشنو ای جلاد!

می‌رسد آخر

روز دیگرگون:

روز کیفر،

روز کین خواهی،

روز بار آوردنِ این شوره‌زار خون.

زیر این باران خونین

سبز خواهد گشت بذر کین.

وین کویر خشک

بارور خواهد شد از گلهای نفرین.

آه، هنگامی که خون از خشم سرکش

در تنور قلبها می‌گیرد آتش،

برق سرنیزه چه ناچیزست!

و خروش خلق

هنگامی که می‌پیچد

چون طنین رعد از آفاق تا آفاق،

چه دلاویزست!

بشنو، ای جلاد!

می‌خروشد خشم در شیپور،

می کوبد غضب بر طبل،

هر طرف سر می‌کشد عصیان

و درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق

زاده می‌شود طوفان

بشنو، ای جلاد!

و مپوشان چهره با دستان خون‌آلود!

می‌شناسندت به صد نقش و نشان مردم.

می‌درخشد زیر برق چکمه های تو

لکه‌های خون دامنگیر.

و به کوه و دشت پیچیدست

نام ننگین تو با هر مرده‌بادِ خلقِ کیفرخواه.

و به جا ماندست از خون شهیدان

بر سوادِ سنگفرشِ راه

نقش یک فریاد:

ای جلاد!

ننگت باد!

هـ .ا.سایه



" تاسیان " مجموعه شعر هوشنگ ابتهاج را دیروز خریدم . بعضی شعرهایش عجیب به دل می نشیند...

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

چرت نیمروز - ترانه

گاهی ترانه ها
غمگین یک صدا
پابسته نگاه می شوند
گاهی غزل
از بیت کم نظیر
تا مصرعی سکوت
تکثیر می شود...

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

چرت نیمروز - جماعت



صبح روز بعد - impossible

اگر از قبل بدانی که شکست غیر ممکن است ، دست به انجام چه کاری می زنی؟

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه