۱۳۸۵ شهریور ۹, پنجشنبه

افسردگي

... حالا ديگر مي دانست اسمش رعنا است و واقعا رعنا بود .... كف دستش را بوييد . بوي عطر دختر را مي داد . باز هم بوييد . يك آن ترسيد كه نكند عابران از اين كارش تعجب كنند و خنده شان بگيرد و فكر كنند ديوانه شده است . دستش را تپاند توي جيب اوركتش تا بوي خوبش نپرد .... به خانه كه رسيد دستش بوي توتونهاي خشكيده سيگار ته جيبش را مي داد ......

******

پسر نشسته بود و خودش را عذاب مي داد . لبهايش را گاز مي گرفت ، انگشتهايش را كج و كوله مي كرد و موهاي سرش را به هم مي ريخت . انگار به زور نفس مي كشيد . كف اتاق پر از سيگارهاي نيم سوخته بود . اتاق بوي كاغذ سوخته مي داد . دستش را دراز كرد سمت پاكت آبي و سفيد سيگار. خالي بود . پرت كرد طرف پنجره . قوطي سيگار خورد لب پنجره و برگشت كف اتاق ، قاطي ته سيگارها جا خوش كرد . تلفنش كه زنگ زد اما از جا پريد . شماره را كه ديد دوباره وارفت روي صندلي . " لعنتي " . همه چيز به هم ريخته بود . دلش به هم مي پيچيد . روده هايش مالش مي رفت . عقش گرفته بود . خواست گريه كند . اما نمي شد . بدش آمده بود ، از خودش ، از رعنا . از همه اين سالها . دلش بدجوري گرفته بود . گوشي را برداشت و نمي دانست براي بار چندم است كه شماره مي گرفت . مكث كرد . از آن طرف فقط صداي بوق مي آمد . گوشي را پرت كرد . عق زد و بالا آورد كف اتاق روي همه ته سيگارها و پاكت خالي سيگار . نشست و هاي هاي گريه كرد ....

بخشي از يك رمان

۱۳۸۵ شهریور ۸, چهارشنبه

ويراني

دوباره..دوباره...دوباره...

زندگي يعني اينكه تا جايي كه ميشه از خودمون فاصله بگيريم و بعد تمام تلاشمون رو بكنيم تا هموني بشيم كه قبلا بوديم .

شاتقي زنداني دختر عمو طاووس

همچنان در بند و زندان است

امشبب قلمم قفل شده . بدجوري هم قفل شده . يه قفل شش بند . دلم هم . روحم هم . تمام وجودم هم خاكستري شده . چهارشنبه ها را هيچ وقت دوست نداشتم .

۱۳۸۵ شهریور ۷, سه‌شنبه

بيا-نيا

بيا ...بيا ....بيا ...آ آ آ ... خوبه ...خوبه ...خوووبه ....كره خر نيا ديگه خوبه .

۱۳۸۵ شهریور ۵, یکشنبه

شرق

روزنامه شرق ديروز دو تا مطلب خوب داشت . يكي تو صفحه تلوزيون راجع به حسين پناهي . يكي هم صفحه موسيقي بود و آلبوم هاي برتر دنيا . ( كسي آلبومهاي the velvet under ground رو سراغ نداره ؟) صفحه هاي 18 و 19 هم خوندني اند .

۱۳۸۵ شهریور ۴, شنبه

basic question of life

دنبال چي مي گرديم ؟ وقتي پيداش كرديم مي خواهيم چيكار كنيم ؟ اگه پيدا نشد چه اتفاقي مي افته ؟ اصلا مهمه كه پيدا بشه ؟

ترور

همه اش يك دسيسه از قبل طراحي شده بود . پام رو كه از ماشين گذاشتم بيرون ،‌اومد زد و در رفت . يه لحظه . فقط دردش پيچيد تو وجودم . از پنجه پام تا توي كمرم . فكر نمي كردم تا اونجا هم دنبالم بيان . اما ردم رو گرفته بودند . خدايي شد كه جون سالم در بردم . فقط مجبور شدم تا بعدازظهر دراز بكشم و درد بكشم . عجب سنجاقك نامردي بود

۱۳۸۵ شهریور ۲, پنجشنبه

فقط اشكم در نيامد . اينجا آرامگاه بزرگترين شخصيت تاريخي ايران است . پادشاهي كه هنوز از خوبي او سخن مي گويند . راستي .. شنيده ايد نام او در قران هم آمده است . معذرت مي خواهم . اما خاك بر سر ميراث فرهنگي با آن همه دبدبه و كبكبه اش. شنيده ايد كه اساتيدي جلوي تخت جمشيد دراز كشيدند تا جلوي تخريب آن را با بلدوزر هاي انقلابي بگيرند ؟ شرم باد بر تمام استادان و دانشجوياني كه زير لواي ميراث فرهنگي دارند درس مي دهند و تحصيل مي كنند . راستي ... كدام ميراث ؟ كدام فرهنگ . فقط اشكم در نيامد . اما
بغضش را با خود خواهم داشت

۱۳۸۵ شهریور ۱, چهارشنبه

اين شغل من رو بايد قاب گرفت زد به ديوار . از بس كه شغل باحاليه ! صبح يه بنده خدا اومد ، تا بهش گفتم آقاجون گارانتي نيست دادش رفت بالا كه چرا گارانتي نيست و كار مملكت افتاده دست يه مشت بچه و از اين حرفا . داشتم فكر مي كردم اساسا ما ايراني ها طاقت جواب منفي را نداريم . اين موضوع را به لطف سه سال ارتباط هر روز با آدمها و مشتريان فهميده ام . به هيچ عنوان در نظر نمي گيريم كه هر درخواستي ممكن است جواب منفي هم داشته باشد . وقتي سن طرف بالاتر هم باشد كه ديگر نور علي نور مي شود . به هر حال در زمينه صنايعي كه مستلزم ارائه خدمات پس از فروش است ، متاسفانه هنوز اين مطلب جا نيافتاده كه همه چيز شامل اين خدمات نمي شود . اضافه بر اينكه نحوه ارائه خدمات از طرف نمايندگي هاي مجاز هم ( به جز چند نمايندگي ممتاز) هنوز از حالت سنتي خارج نشده و فرهنگ ارائه خدمت مناسب هنوز جا نيافتده است. مشتري هم هنوز به حق و حقوق خودش آگاهي ندارد . اغلب جايي كه محق است كلاه سرش مي گذارند و جايي كه حقش نيست انتظار ارائه خدمات دارد. خدا آخر و عاقبت همه ما را بخير كنه . آمين.

غيرممكن

مشترك گرامي ، دسترسي به سايت مورد نظر امكان پذير نمي باشد ... پوزخندي زد و از تو ليست نرم افزارها يكي رو انتخاب كرد . كليك كه كرد ، دسترسي به سايت مورد نظر امكان پذير شد ...

۱۳۸۵ مرداد ۳۰, دوشنبه

كوچه

اِ ... چرا اين كوچه بن بسته ؟-
. خوب بن بسته ديگه . بيا برگرديم -
. آخه بن بست نبود-
چرا چرت مي گي ؟ مي بيني كه . بن بسته -
. ين كوچه امروز صبح بن بست نبود . يه كوچه بود -
. مگه مي شه ؟ حالت خوبه ؟ بيا برگرديم . دير ميشه -
بابا اين كوچه تا همين امروز صبح بن بست نبود . يه كوچه بود . يه كوچه دراز -
. باشه ! كوچه بود . حالا بيا برگرديم -
! نمي شه -
نمي شه ؟!چرا نمي شه ؟ -
! آخه خونه ما ته همين كوچه بود -

۱۳۸۵ مرداد ۲۳, دوشنبه

همه وبلاگهاي من

.الان 4 ساله كه وبلاگ دارم.بيش از يك ساله كه اينجا مطلب مي نويسم . نمي دونم تا حالا چند تا پست شده . اما خيلي دلم مي خواد همه رو يك جا جمع كنم . تمام پستهاي همه وبلاگهايم را . فكر كنم بشه يه كتابش كرد . امشب نشستم يه چرخي زدم و اونايي رو كه تونستم و يادم مونده بود جمع كردم . لينكهاي وبلاگهاي قديمي رو گذاشتم اين پايين . وقت كردين يه سري بزنين . واسه خودم خيلي جالبه... يه جور مرور خاطراته . بزرگ شدن . ..
http://hobor971.persianblog.com اشعار و يادداشتهاي يک ديوانه
http://hobor971.blogspot.com سلول سوخته
http://hobor.blogfa.com (اشعار و يادداشتهاي يک ديوانه( ادبي)

۱۳۸۵ مرداد ۱۸, چهارشنبه

فریب

پیش نوشت : نوشته هایی که در این سیاهه می نویسم به موضوع یا شخص خاصی اشاره ندارد . خاصه از آن گونه که در زندگی شخصی من باشد یا بوده باشد. اغلب یادداشتهای این مثلا وبلاگ ، نوشته های بی دلیل هستند . که متن زیر هم به همین سیاق است
............................................................................................
زندگی فریب است
همین که من و تو همه را فریب دادیم
همین که تو من را فریب دادی
همین که من تو را فریب دادم
همین که تو ، خودت را فریب دادی
همین که من ، خودم را فریب دادم
زندگی فریب است .
من و تو همه را فریفتیم و کسی نفهمید من و تو ما شدیم
تو من را فریفتی و من نفهمیدم ، تو بدون من هم ما هستی
من تو را فریفتم و تو نفهمیدی من بی تو ما هستم
تو خودت را فریفتی که تصور کردی من و تو ما هستیم
من خودم را فریفتم و تصور کردم من و تو ما هستیم
زندگی هر دو تامان را فریفت و ما نفهمیدیم چقدر احمق هستیم.
عجب لجن زاری است

۱۳۸۵ مرداد ۱۵, یکشنبه

هفت فرمان بوشمن

آن آدم سبزمو را نگاه کن که دارد بچه‌ای را کتک می‌زند
آن آدم سبزمو بدکار است.
آدم‌های سبزمو بدکارند.
آدم‌های سبزمو به هرکس حمله می‌کنند.
آدم سبزموی دیگری هست؛ او را بزن پیش از آن‌که تو را بزند.(آدم سبزمو که کاری نکرده تا تهاجم کسی را برانگیزد، برای دفاع از خود دست به خشونت متقابل می‌زند).
ملاحظه بفرمایید! یعنی این‌که: آدم‌های سبزمو بدکار هستند.
همه‌ی آدم‌های سبزمو را بزن.
از باغ‌وحش انسانی
اثر دزموند موریس
از وبلاگ صبح

تناسخ

دستهایت را به من بده
چشمهایت را به آسمان
گیسوانت را به جنگل
لبهایت را به دریا
نفست را به باد
اما
دستانت را به من بده
آسمان از چشمهای تو می بارد
گیسوان تو جنگل را سبز می کند
دریا با لبهای تو ساحل را می بوسد
و باد از نفس تو می وزد
و دستهای من
از دستهای تو گرم می شود
و تابستان تب می کند
از دیدن تو

۱۳۸۵ مرداد ۱۲, پنجشنبه

كيفيت

ديشب رفتم يزد ، امشب برگشتم . هوا گرم بود بدجور . به لطف كولر محصول توليدي شركت عزيز ، هوا مطبوع و بهاري بود . بلكه به سمت اوايل پاييز هم پيش رفت . اين ماشيني كه ما سوار مي شويم ، از برگشتيهاي خطه ، يعني ايرادي داشته و بجاي فروش ، بين ادارات داخلي توزيع شده . دائما داره ازش استفاده ميشه . ( از صبح تا شب باستثنا جمعه و ايام تعطيل ) اكثرا تو جاده است . هر دفعه هم يكي سوارش مي شه . بازديد و بازرسي خاصي هم ازش نميشه . فقط بنزين ميريزند توش و بسم ا... . تا حالا 50000 كيلومتر كاركرده ( در كمتر از 8 ماه ) . كسي هم دلش براش نسوخته ! تا حالا ريالي خرج نداشته . تا 190 رو هم به راحتي ميخوره .
پس چرا اينقدر از كيفيت خودرو داخلي انتقاد مي شه ؟
خداييش ماشين مي سازيم به اين هلويي . مفت مي ديم دست مردم . بده ؟