۱۳۸۴ دی ۲۵, یکشنبه

غروب



عابد زاده را دوست دارم . اصلا يكي از جاذبه هاي فوتبال براي من عابدزاده بود . خونسرديش ، بي خياليش ، جلو آمدن هايش ،‌تك به تك گرفتنش ، همه مشخصات فوتباليش را دوست داشتم . ديروز عابدزاده آخرين بار توي دروازه ايستاد و من تمام مدت قلبم تالاپ تالاپ مي زد كه نكند توي اين پنج دقيقه پاياني دروازه اش باز شود . وقتي از زمين بيرون رفت حال خوبي نداشتم . دلم مي خواست تمام نود دقيقه را او باي كند و بازهم يك دستي توپ بگيرد و آدامس بجود و هزار كار ديگر بكند و وسطش دو سه تا توپ هم بگيرد . هميشه غروب ستاره ها غم انگيز است و شكننده .

۱۳۸۴ دی ۱۱, یکشنبه

جاده يخي


امشب ماه يخ زده بود كنج آسمان
و سردترين نورش را
مي پاشيد روي زمين
.
.
.
نگاهم به شانه هايت كه مي افتد -
ياد گريه مي افتم
شانه هاي تو
هنوز نمناك است
و چشمهاي من

دهان گشاد جاده
انگار مي خواهد همه چيز را ببلعد
و آن دورها
سراب
درياچه اي ساخته است
هوسناك

چشمهاي من خشك است
و تمام جاده
هنوز ردپاي تو را به دوش مي كشد

گفته بودي با بهار برمي گردي
اما نگفتي كدام بهار
حالا دو سه پاييز گذشته
و من هنوز به انتظار بهارم
بهاري كه تو برمي گردي