۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

کسوف

و ناگهان
ستاره مرد
و ماه در محاق شد
شبیه قلب من
شبیه چشمهای تو
شبیه دستهای ما ...


۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

ناگهان

با نگاهی سبز می شوم
با سلامی می رویم
دستها آبیاریم می کند
میوه را دستان من می چیند
پاییز که شد
باد می شوم
بخار می شوم
محو می شوم



۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

فصلهای بی تو

به حمید و همسرش

شکایتی نمی کنم
اما
فصلهای بی تو چه دیر می گذرد
اینجا پنج شنبه ها
آغاز فصل دیگری است
با غروبهای شادش
و طلوعهای غمگینش
گاهی که از راه می رسم
گاهی که به راه می روم

هزار فصل تنهایی را پشت سر گذاشتم
و فردا دستهای من و تو
جهان دیگری خواهد ساخت
طلوع و غروبش مهم نیست
مهم قلب من است
که برای تو
همیشه بهاری است .

دستهایت را چتر کن
چشمهایت را باران
و خاطره عطرت را به من بسپار
برای فصلهایی که نیستم

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

مرداد

با من از گل و بنفشه نگو
در مرداد
خوابهای خیس چشمه
می خشکد