۱۳۸۶ بهمن ۲, سه‌شنبه

...

"هر چه پیر تر می شوی ، کمتر می توانی به زخمهای جنگ افتخار کنی ."
از فیلمنامه جنگ هارت

۱۳۸۶ دی ۲۶, چهارشنبه

عاشورا

دهه اول محرم شور و شوق خیلی ها برای خیلی کارها زیاد می شود . هدف البته واضح و معلوم نیست ! اما مسیر مشخص است . جمعیتی جوان و هیجان زده که دنبال صدای سنج و دهل می روند و با حرارت زنجیر می زنند و نوحه می خوانند . تمام که می شود ، یک نخ سیگار و استکان چایی صلواتی خوب می چسبد . تا شب و شام نذری و هزار مراسم دیگر . گاهی فکر می کنم ما ایرانیان کمبود کارناوال داریم و همه را در عاشورا خلاصه کرده ایم . واقعا از این هزار نفر علم بدست و زنجیر بدوش ، چند نفر می دانند برای چه کسی و چه چیزی عزاداری می کنند ؟ یکی دو سال است خودروها را نیز محرمی می کنند . روی شیشه و سقف و در و دیوار ماشین جملاتی می نویسند در توصیف عاشورا یا ذکر و یادی از ائمه و به رسم این ده روز ، این کار را هم صلواتی انجام می دهند . دیروز دو سه نفر جوان جمع شدند کنار خیابان ما و بساطشان را پهن کردند روی ردیف شمشادها . تابلو هم زدند که : ایستکاه صلواتی . شروع کردند به رنگ زدن ماشینها . جالب اینکه یک روحانی وسط کار آمد و ایراد می گرفت به کارشان . نمی دانم جوابش را چه دادند که ول کرد و رفت . عکسهایش را در زیر ببینید .

۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه

۱۳۸۶ دی ۱۳, پنجشنبه

از کدام سو


رو به سمت نوبهار ؟
از کدام سو ؟
چار سو
باد و برف می زند
وز نفس
دیده بسته ،
ره کدام سو ؟
از کجا روم به سمت نوبهار؟
چون در این شکسته فصل سرد
- همچو پا و قلب و این قلم-
آتش درون من
خیس می شود
پس همین دو قطره برف را بچسب
بی خیال اینکه این بهار
از کدام سو است .
سردی هوا و برف را بچسب .