۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

یله

گاهی روزها را بدون هیچ دلمشغولی سپری کردن حال غریبی دارد .
غریب برای آنکه زیاد با این احوال آشنا نیستم .
دو روزی که گذشت را زدم به بی خیالی.
هرچند روزهای آخر ماه بود و رسیدن به رتبه اول جایگاه فروش در کشور کار سختی بود . تازه با آن برنامه های رقابتی و نزدیک که به همه این امکان را می داد که به اهداف قبلی برسند. و تازه با آن برنامه سنگین گروه ما که از همه بالاتر بود. اما رسیدیم. رقبای جدی ما تهران بود و شیراز و کرمان . و کرمان با آن برنامه سبک شاید کار سختی نداشت. اما دقیقا در همین روز آخر اختلاف را جبران کردیم و با عبور از برنامه توانستیم اردی بهشت را فتح کنیم.
بعدازظهر دیروز هم به خوشگذرانی و کاهلی گذشت ! به اضافه صبح امروز.
و بعدازظهرش به جشن پیوند یکی از همکاران و دیدار با دوستان قدیمی.
این را نوشتم که یادم باشد همیشه راه های ساده ای برای لذت بردن هست.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

صد و چهل و هفت روز

از شب یلدا تا امروز ...
شده یکصد و چهل و هفت روز
که ننوشته ام. هیچ چیز. مرگ آور است . نه!
یعنی از زمانی که پایم را گذاشته ام توی این خانه.
حالا یا خاصیت این خانه است که اهل نوشتن نیست و یا سرشلوغی من . نمی دانم!
چقدر خبرها شده توی این صد و چهل و هفت روز. چقدر خبرهای جورواجور و رنگ به رنگ.
چقدر حرصها و اضطرابها و دلمشغولی ها و دویدن ها و بودن ها و نبودن ها و گریه ها و خنده ها. چقدر زیاد!
زمستانی که گذشت . و چه زمستان گرمی بود. چقدر کار کردیم و همه چیز را پشتسر گذاشتیم. همه چیز.
آخر سال و روزهای پایانی سال که همیشه دوستشان داشته ام و امسال که ندیده رفتند.
عید که خیلی مبهم و گنگ بود و به کار گذشت.
و بعد گذشت فروردین و آمد اردی بهشت . که آنهم دارد تمام می شود به روزهای هر صبح تا شبش کار.
شده این ترجیع بند من کار. چاره چیست؟ باید جست.