۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

بازی

بازی همین دو روز
بازی همین دو دوز
بازی نمی کنیم
این قلب خفته را
با هر نگاه
راضی نمی کنیم
یک ربع بیشتر یا کمترش چه سود
بازی همین دو روز
یازی همین دو دوز

۱۳۸۶ آبان ۶, یکشنبه

هرگز

هرگز نشد
نشد
پروانه عاقبت
پرواز کرد و رفت
هرچند پیله اش
با دست سنگی ام
از هم دریده شد
من دست می کشم
روی تن درخت
افسوس می خورم
اینجا به یادگار
باید خطی نوشت
" آهسته رد شوید
پروانه بر درخت
چندی است خفته است "

۱۳۸۶ مهر ۲۶, پنجشنبه

یک نفس عمیق

همچون تو ، همچون من
همچون هزار پرنده ، هزار دریچه
که اندوه آزادی را
فریاد می کشند
از آخرین تارهای خشکیده حنجره شان
که اندوه آزادی را
فقط با یک نفس عمیق
فرو می خورند.

۱۳۸۶ مهر ۱۸, چهارشنبه

سکون مقدمه پیروزی است
باید نشست ، نباید رفت
و این امتداد را تا آخر چه سود
...
من خواهش دستهای تو ام
من اندوه زیر پلکهای بسته تو ام
فریاد نه ، که سکوت را
حضور نه ، بدرقه را
مرا
تو را
به راه
نخواهم دید
...
کسی هست که هنوز جرات فریاد داشته باشد ؟
بعد از هزاران سال
تنها جوانه آخرین گیاه
لگد کوب چکمه سربازان نخواهد شد
که دستهای کوچک کودکی فقیر
به تمنا
از خاک می کشد بیرون
با ریشه اش
با ساقه اش
با برگهای لطیفش