۱۳۸۴ مهر ۱۸, دوشنبه

تنهایی

سیگار را مچاله می کنم توی زیر سیگاری و قلم را دست می گیرم تا یادم بیاید خیلی وقت است ننوشته ام . ننوشته ام و برای من که نوشتن مثل نفس کشیدن می ماند ، ننوشتن یعنی یک اتفاق ، یک حادثه ، و یا جدا شدن از خود ، غریبه شدن ، راستی ! من کجایم ؟ این که می نویسد کیست ؟ کیست که هر روز صبح سرکار می رود و شب برمی گردد و زندگی اش شده کار 12 ساعته و دغدغه صبح و ظهر و شب ؟ اگر این منم ، پس چرا نمی نویسم ؟ و اگر این منم ، پس آنکه دغدغه دنیا نداشت و می نوشت کی بود ؟ مثل همیشه برگهای قبلی سومین دفتر خاطراتم را ورق زدم و دلم سوخت برای تنهایی های 7 سال گذشته خودم . راستی ! خاصیت جداناشدنی این دوره های من – لااقل از شروع دانشگاه – همین تنهایی است . مثل نشانه ای که روی یک جسد سوخته می بینند و هویتش را کشف می کنند ، تنهایی هم تنها نشانه تشخیص هویت روح سوخته من است . و این تنهایی یک تنهایی عادی نیست . یک خاصیت ذاتی است که ناخواسته شکل گرفت و هوشیارانه ادامه یافت . حالا تنهایم و گاه برای حفظ این تنهایی می جنگم ! بهانه می تراشم که تنها باشم . « من » در تنهایی معنا دارد. در تنهایی شکل می گیرد و رشد می کند . برای من ، « ما » معنا ندارد . « ما » یک عنصر اضافه دارد . برای همین است که من تنهایی را دوست دارم . در تنهایی « من » هستم .

هیچ نظری موجود نیست: