۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

صد و چهل و هفت روز

از شب یلدا تا امروز ...
شده یکصد و چهل و هفت روز
که ننوشته ام. هیچ چیز. مرگ آور است . نه!
یعنی از زمانی که پایم را گذاشته ام توی این خانه.
حالا یا خاصیت این خانه است که اهل نوشتن نیست و یا سرشلوغی من . نمی دانم!
چقدر خبرها شده توی این صد و چهل و هفت روز. چقدر خبرهای جورواجور و رنگ به رنگ.
چقدر حرصها و اضطرابها و دلمشغولی ها و دویدن ها و بودن ها و نبودن ها و گریه ها و خنده ها. چقدر زیاد!
زمستانی که گذشت . و چه زمستان گرمی بود. چقدر کار کردیم و همه چیز را پشتسر گذاشتیم. همه چیز.
آخر سال و روزهای پایانی سال که همیشه دوستشان داشته ام و امسال که ندیده رفتند.
عید که خیلی مبهم و گنگ بود و به کار گذشت.
و بعد گذشت فروردین و آمد اردی بهشت . که آنهم دارد تمام می شود به روزهای هر صبح تا شبش کار.
شده این ترجیع بند من کار. چاره چیست؟ باید جست.

هیچ نظری موجود نیست: