۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

فصلهای بی تو

به حمید و همسرش

شکایتی نمی کنم
اما
فصلهای بی تو چه دیر می گذرد
اینجا پنج شنبه ها
آغاز فصل دیگری است
با غروبهای شادش
و طلوعهای غمگینش
گاهی که از راه می رسم
گاهی که به راه می روم

هزار فصل تنهایی را پشت سر گذاشتم
و فردا دستهای من و تو
جهان دیگری خواهد ساخت
طلوع و غروبش مهم نیست
مهم قلب من است
که برای تو
همیشه بهاری است .

دستهایت را چتر کن
چشمهایت را باران
و خاطره عطرت را به من بسپار
برای فصلهایی که نیستم

هیچ نظری موجود نیست: