۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

جاده

شبی که باران می بارید
چشمهای من
پی ماه می گشت
که در آسمان گم شده بود
شبی که باران نمی بارید
دستهای من
به انتظار قطره آب
کاسه شده بود
شبی که انتظار
از جاده می آمد
با بوی خاک و گرما
چشمهای من
دستهایم را سیراب کردند
حالا
همه جاده ها
بوی انتظار می دهند

هیچ نظری موجود نیست: