۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

چهارراه

دست می کشم روی چشمهایت
تا انتهای حسرت دستهایم
که دیری است
بوی دستهایت را نمی دهند.
*
باز کن این لعنتی را ، باز کن
و باز صدایم کن
و باز نگاهم کن
و باز ، دستهایت را باز کن
تا بوی اقاقی ها
چله نشین گیسوانت گردند
*
ما درد مشترکی داریم
هر دو گمشدیم
نمی دانم پشت کدام چراغ قرمز
فراموشت کردم
حالا همه چراغها
سبزند

هیچ نظری موجود نیست: