۱۳۸۵ آذر ۲۲, چهارشنبه

بن بست


. مگه قرار نبود ديگه اينورا پيدات نشه ؟ مگه خودت ديروز نگفتي ديگه تو اين كوچه آفتابي نمي شي ؟ پس باز اين چه غلطي بود كردي؟ باز كه سر اين كوچه وايسادي؟ بذار ببينم . كفشات هم كه گليه . پس رفتي تا آخر بن بست و برگشتي؟ خاك تو سرت پدر سوخته . هر چي سرت بياد حقته . آدم نمي شي . نفهميدي عمدا اينجا پياده ات كرد؟ نفهميدي؟ نفهميدي كه گذاشتت اينجا ببينه باز مي ري تو كوچه يا نه ؟ تو كه رفتي ؟ نگو تقصير من نيست . خب راهت رو بكش و برو . غلط كردي رفتي تو كوچه . كفشات هم كه گليه . رفتي تا ته بن بست ؟
**********
فعلا بهم ريخته ام . اين عكسا رو داشته باشيد از ارتفاع 14000 پايي . شرمنده كه شيشه هواپيما كثيف بود .

هیچ نظری موجود نیست: