
امشب ماه يخ زده بود كنج آسمان
و سردترين نورش را
مي پاشيد روي زمين
.
.
.
نگاهم به شانه هايت كه مي افتد -
ياد گريه مي افتم
شانه هاي تو
هنوز نمناك است
و چشمهاي من
دهان گشاد جاده
انگار مي خواهد همه چيز را ببلعد
و آن دورها
سراب
درياچه اي ساخته است
هوسناك
چشمهاي من خشك است
و تمام جاده
هنوز ردپاي تو را به دوش مي كشد
گفته بودي با بهار برمي گردي
اما نگفتي كدام بهار
حالا دو سه پاييز گذشته
و من هنوز به انتظار بهارم
بهاري كه تو برمي گردي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر